....

.......

سلام به رفقای گلم راستش ساعت ۵ صبحه دیشب یهو بیدار شدم اما دیگ خوابم نبرد چون نارحت شدم یه رفیق صمیمی داشتم بیشتر از ۱۰ ساله باهم رفیقیم روز قبلش بهم گفت بیا بریم بیرون من گفتم اوکی نیستم حالا بزار ببینم اون متوجه بزار ببینمم نشد بیام صبحش چون باهاش صمیمی بودم گفتم میام خونت باهم بریم بیرون رفتم خونش یجوری بود باهام کامل سنگینی فضا رو حس کردم تازه صبحشم پیام دادم یجوری بود خلاصه رفتم خونش هی دلم میخواست بزنم بیرون اما خب نمیشد رفتم باهاش بیرون تو تمام مدت بیرون گفتیم خندیدیم موقع برگشت چیزی جا گذاشتم خونش رفتم بالا ساعت ۵ همش تلفن زد که اره کجایی و این حرفا مثلا کار داشت جلو مهمون میگفت که میخواد بره جایی خلاصه که خیلی خیلی نارحت شدم اما به رو نیاوردم حتی یه چایی بهم نداد خیلی کارش زشت بود بالاخره شرایطش یجوری بود که حالش خوب نبود اما قرار بیرون خودش گذاشت من که نذاشتم میدونی اینارو اینجا نوشتم که یادم بمونه رفقات ۱۰ ساله شاید از نظر من رفاقت بوده و اون نه به هر حال تو اون بیرون گفتم باشه یادگاری از پایات رفاقت بی احترامی هیچ وقت بهش نمیگم از چی نارحت شدم چون این خرفا گفتنی نیست اما دیگ هیج وقت هیچ وقت اول بهش پیام نمیدم اگ داد خیلی سنگین جواب میدم شوخی کرد سنگین تر باید حس اعتماد بنفس که ازم گرفت ازش بگیرم دوستی کیلو چنده خداحافظ رفاقتی که فکر میکردم رفاقته و برات مایه گذاشتم پوچ بود تو خالی بود فرهنگ ها بهم نمیخورد تمام + نوشته شده در سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 5:8 توسط باران  |  .......

.......

باید تلاش کنم هر کس یه چیزی گفت یه چیز بگمهرکی با حرفش دلم شکست بهش همونقدر بگم لجم گرفت لجش در بیارم تمام ادامه ندم تو رابطه من با امیر علی دخالت نکن دیگ جلو خودش نگید تمام نذکر من خودم میدونم بهش چی بگم خیلی خوبه میتونم از حقم دفاع کنم .....می تونم هر کار دوست دارم انجام بدم و تمام ...خدایا شکرت + نوشته شده در سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 11:20 توسط باران  |  .......

.......